دوست داشتن
خیلی سخت است
مرد بودن یعنی باهاتم تا دم آخر
زندگی یعنی مردد بودن بین مرد بودن یا مردد بودن
و مردانگی یعنی عاشق بودن وعاشقی یعنی باهاتم تا دم آخر
و در دوراهی زندگی راه مردانگی یعنی مسافر جادهء سرخ عشق بودن
زندگــی امتحان عشق است و نامردی یعنی در این امتحان ، مردود بــودن
و نامردی چیزی جز بیوفایی نیست و نامرد کسی جز رفیق نیمه راه نیــــست
می دانــــــــــــــــــــی از وقتی کــــــــــــــــه رفته ای
دیگر تــــــــــــــــرانه به ســــــراغــــــــــم نمی آید
دیگر قلم در دســــــــــــتم به شـــــعر نمی رود
دیگـــــر شـــــــب ستاره بـــــاران نـــــــیست
مــــن پشــــت پنجــــره یـــادت را گریه کردم
نیامدی و مــن بـــــاز تـــــو را زمزمـــه کردم
شـــــــب میــــــلادم همـــــه نـــــــور پاشیدند
ولی مـــــن باز پنهانی تــــــــــــو را آرزو کــــــردم
شب از نیمـــــــــه گــــــذشت و باز به یاد تو بیدارم
خستــــــــه شــــــــــدم از بــــس با آئینه گفتگو کردم
نــمی دانی . نـــــــمی دانی کجای شعر غمگین است
همین جـــــــــا در همین لحظــــــــــــــــه که تو را آرزو کردم
ای تو بهترینم!
چیزی توی سینهام میلرزد؛
پرندهای است به گمانم
عزیز مهربونم!
چشمانم را بنگری
بیقراری قلبم را
لمس خواهی کرد
مدتهاست به یاد تو
دلتنگی را از چشمانم می بارم...
عزیزمهربونم!
قاصدک رقصانی از لابه لای پنجره باز اتاقم
با صد ناز و عشوه خودرا به من رسانید
تا قصه ای از عشق و دلتنگی در گوشش زمزمه کنم و
به سویت بازش فرستم
شاید راوی عشق و دلتنگی ام شود
برای دل سرد و بی احساس تو...
رفتی و مرا با دلتنگی هایت تنها گذاشتی!
رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و تو که دستهایت سایه بانی بود بربی کسی های من ...
تو که گمان میکردم از تبار اسمانی ودلتنگی هایم را در می یابی ...
تو که گمان میکردم ساده ای وسادگی ام را باور داری ...
وافسوس که حتی نمیخواستی هم قسم باشی ...
افسوس رفتی ... ساده .
ساده مثل دلتنگی های من ... وحتی ساده مثل سادگی هایم ...من ماندم و یک عمر خاطره
وحتی باور نکردم این بریدن را ...
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی . در باورت خانه داشتم !
کاش میفهمیدی صداقتی را که در حرفم بود ودر نگاهت نبود ....
کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ...
رفتی و گریه هایم را ندیدی ...
وحتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که ...
قصه به پایان رسید ومن هنوز دراین خیالم که چرا به تو دل بستم وچرا توبه این سادگی ازمن بریدی ؟
نوشته هایم فقط و فقط مال تو بود اما باور نکردی ...
گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از دل من بریدی که بی تو چه برسر این دیوانه می آید !
ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود وبعضی که از هرچه بود از شادی نبود !
تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی ........
قصه به پایان رسید ومن همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد ...
قصه به پایان رسید ومن بی عشق تو ازتمام رویاها دلگیرم ! خدانگهدار ...
خدانگهدار ....!!!